زخم روی زخم
درد پشت درد
آه پشت آه
بی معرفت
سزای دوست داشتن این است ?
نا گفته هایی که روی دلم مانده
و عاشقانه هایی که روی دستم
و یک حسرت ، که آدم را
هر روز عذاب میدهد
شاید بشود اسمش را دلتنگی گذاشت
خسته از این همه راه رفته ، نرسیده
خسته از این فکر های به سرانجام، نرسیده
خسته از خودم از تو
از این منه ، به تو نرسیده
تو منی را ز خود می رانی
که تمام من ، تو بودی
برای جبران همه ی کارهایت
همین کافیست که دوستت نداشته باشم
جای خالیه کسی که دوستت دارد
با کسی که دوستش داری پر نمیشود
میگذرم از تو
و میگذرم از خودم
و فقط خاطره ای خواهیم شد
ولی این فکر لعنتی هر روز مرا عذاب میدهد
که نه دل تو برای کسی دل میشود
و نه این خرابه ی من آباد